سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 241495
کل یادداشتها ها : 153
خبر مایه


الان دو سه روزه من دارم خیلی عمیغ فکر می کنم به دو تا چیض :

1.چه چیذی خوبه طو این بلاگ نوشته بشه؟!

2.اگه یه آدم قریبه بیاد این جا و این چیظایی رو که نوشته میشه رو بخونه ، پیش خودش چی فکر می کنه؟   شایدم ..

ممد که اشغ متحری کشطتش!

شهابم که ملوم نیس این نویسنده ها رو اذ کجا گیر می آره...شنیدید هتمن ‍... اره و اوره و شمسی کوره ...که اهطمال غوی داش همین اوه ره چنکوس دیگه....

این آقا مهدی بیگدلی رو هم نمیشناسم وگرنه حلش میدادم با هم بریم ته جهنم و ......

فکر کردم دیدم بد نیسط یه نزر خاحی بشه .... ببینیم کی چی دوست میداره طغدیم کنیم....

 

حالا طند و صری بورو کامنت بظار که من نیام حر چه می خاحد دل تنگم رو بگم که اون وغط کار به موازع ناجور می رسه .....

شما هم چشاتونو درویش کنید....

د بکنید ...

مهدی ...مهدی خرم ....بیا ....بیا کارت دارم ....اهمغ چشاتو باز کنو بیا.....بیا ....

----------------------------------------------------------------------

این دفه درست کامنت بذار...

تاجب نکنید خودمم .....دکتر.......... 

 

 

 

 

 


  
ناگهان همه چیز در نگاهش تیره و تار شد و تمام گذشته اش در ذهنش مرور شد تا به پنجره طبقه پنجم رسید
مرد جوانی با کوشش تمام مشغول دانش اندوزی بود ...
با خود گفت : « دوباره به تحصیل می پردازم و شغل خوبی برای خود پیدا خواهم کرد. »
در این فکر بود که به طبقه چهارم رسید:
دختری جوان با چشمانی پر امید به دوردست می نگریست ...
با خود اندیشید :« بعد از اتمام درسم با این دختر جوان پیوند زناشویی می بندم و خوشبخت میشوم. »
در همین حال به طبقه سوم رسید:
مادری در حال آموزش فرزندانش بود ...
گفت :« فرزندانی نکو زندگی ام را زیباتر می کنند. »
در طبقه دوم دید:
همسر مردی که می شناخت با مرد دیگری در حال زندگی بود ...
گفت :« چه همسر بدی اصلاٌ ازدواج نخواهم کرد و تنها به زندگی خود ادامه می دهم. »
در طبقه اول دید:
مردی در تنهایی وصیتنامه خود را نوشته و در حال خودکشی بود ...
گفت:« چه زندگی بدی چقدر پلید و زشت این زندگی به هیچ دردی نمی خورد. »
.
.
اخبار روزنامه های فردا:«مرد جوانی پس از سرقت با صاحبخانه درگیر شده و از طبقه 6 ساختمانی پرت شده و جان باخت»
(با برداشتی از نوشته اوه ره چنکو)
  

سلام

برید اونور زخمی نشید داداشتون داره میآد...  

خوب... از کجا بگم؟

فقط یه چیز مهم اونم اینکه این دوره یه جورایی ماله خودمه...... ............آخه من از اولش ....

اما جدا دمتون گرم .................ما که خیلی حالیدیم...

 

عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام  .................. مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام

ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن............... همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام

...

هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه.......وانکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام

 

 اینم باسه مهدی که ......                           

در ضمن من هم امیرم

بچه ها صدام میکنن ----»    دکتر               

 


  

روزی فیلسوفی در خیابان رفتگری را گفت :
«دلم بر تو میسوزد که کاری طاقت فرسا و ناپاکیزه داری!»
رفتگر گفت :
«متشکرم آقا! ممکن است بفرمایید شغل شما چیست؟»
فیلسوف متفکرانه پاسخ داد:
«کار من ،بررسی اندیشه ،ویژگیها و اعمال و رفتار انسان است.»
رفتگر کار خود را از سر گرفت و با خنده گفت:
«برایت متاسفم!» 

                                                                                   (جبران خلیل جبران )

 

میخوام از این به بعد بخشی رو به عنوان داستانک به وبلاگ دوره اضافه کنم که توسط خودم آپلود میشه و از دستنوشته های خودم و دیگران توش استفاده میکنم لطفا با نظراتتون من رو راهنمایی کنید.


  

 

امام صادق:

خداوند حرمى دارد که مکه است پیامبر حرمى دارد و آن مدینه است و حضرت على (ع) حرمى دارد و آن کوفه است و قم کوفه کوچک است که از 8 درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود - زنى از فرزندان من در قم از دنیا مى رود که اسمش فاطمه دختر موسى (ع) است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت مى شوند .


  

 

 

 

«... گروه های چهارگانه ی فوق (مارکسیست ها ،مجاهدین خلق ، روحانیت ، شریعتی ها ) با من به حساب این که تا اندازه ای اهل فکر و نظر وبیان و قلم هستم مبارزه میکنند، شایعه برایم می سازند ، جعل و افترا می بندند ، به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است :

به گرداگرد خود چندان که بینم

بلا انگشتری و من نگینم

ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد ، این مقدار بث شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدر و به جای پدرم هستید نمی کنم . من الان مرکز ثقل این حملات هستم ، اگر بفرمایید ایستادگی کن ایستادگی می کنم ؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست خود را کنار می کشم ... »

(نامه ی تاریخی استاد مطهری به امام خمینی ،ص24)

* * *

« ...اکنون شنیده می شود که مخالفین اسلام و گروه های ضدانقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلام شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهی ما را از استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه ی روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با توطئه های غیر اسلامی فراموش شود ... »

(بخشی از پیام امام به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد )

 

 


  

خوبه؟

سومین برنامه کوه دسته جمعی

زمان:جمعه 7اردیبهشت ساعت6

مکان:میدان قدس،روبروی شهرداری

(از دستتتون میره نیاید!از اونایی که قبلا اومدن بپرسید)


  

 

مرد پلیدی ، در آستانه مرگ ، کنار دروازه دوزخ به فرشته ای بر می خورد .

فرشته به او می گوید : فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.

مرد به یاد می آورد که یک بار ، هنگامی که در جنگلی راه می رفت ، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.

فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند.

گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد ، از ترس پاره شدن تار ، به سوی آنان بر می گردد و آنان را هل

می دهد. در همین لحظه تار پاره می شود و مرد بار دیگر به دوزخ باز می گردد.

صدای فرشته را می شنود که : افسوس. خودخواهی ات تنها کار نیکی را که انجام داده بودی به پلیدی تبدیل کرد.


  

 

بخشید اگر چند وقتیه به روز نکردم
یه سری از کارهای اصلیه وبلاگو دارم انجام میدم.
(نظر بدید تا بهتر شه)


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ